در بارهی طبیعیسازی امر طبیعی
نمایشگاه عکس محمد خدادادی مترجمزاده در گالری آرته، ۲۲ بهمن ۱۳۹۵
سروش کیایی، اسفند ۱۳۹۵
مترجمزاده در متن نمایشگاهِ خود مینویسد که چه اهمیتی دارد که بدانیم این عکسها کجا گرفته شدهاند. اما در ادامهی متن و اواخر آن حداقل دو بار مکانها را یادآوری میکند. کویر مرنجاب، دشت قزوین و مزرعهی استاد مسعود معصومی؛ بهراستی قصد او از تکرار نام این مکانها در متن و زیرنوشت عکسها چیست؟ وجود این تناقض آشکار در کلام، بیننده را به سمتی سوق میدهد که اتفاقاً برای هماو، مکان جلوهی اسطورهای دارد، چه این اسطوره از خاطرات عاطفیِ او نشأت گرفته باشد و یا صرفاً دلالت فرمی داشته باشد. همه جای سرزمین شمال یک رنگ و فضا دارد؛ پس اصرار او در عکاسی مکرر در مزرعهی معصومی چیست؟ چه اندوهناک است، اکنون که مینویسم با درگذشت مسعود معصومی، استاد و عکاس پیشکسوت همزمان شده است. کسی که مترجمزاده برای او احترامی ویژه قائل بود و اصرار داشت بخشی از عکسهای پروژهاش را در مزرعهی او بگیرد. بهراستی پس از غیاب معصومی، او برای تداوم پروژهاش به کجای شمال خواهد رفت؟
مترجمزاده طبیعت را دوست دارد و به آن احترام میگذارد. او سالها کوهنوردی کرده و در عین حال عکاس است. او عکاسی را دوست دارد و از عکاسی در طبیعت لذت میبرد؛ البته دغدغهها و دلبستگیهایی نیز نسبت به حفظ طبیعت دارد. در واقع همانندِ همهی ما که دلبستگیهایی داریم، و بر اساس عادتهایی که به خاطره مبدل میشوند، نسبت به موجودات اطراف خود و حتی نسبت به اشیاء و لوازم شخصیِ خود، ساختمانها و خیلی چیزهای دیگر دلبستگی پیدا میکنیم.
وقتی شما هر روز از یک مسیر عبور میکنید ناخودآگاه به ساختمانها و گذرها وابسته میشوید، حتی آنها را دوست خواهید داشت. اگر روزی در حین عبور یکی از آن ساختمانها تخریب شده باشد، ناخودآگاه دلگیر و ناراحت میشوید (همانند آنچه برای رهگذران همیشگیِ خیابان جمهوری در حین گذر از روبروی ساختمان پلاسکوی تهران رُخ میدهد و آنان را اندوهگین میکند). به عنوان یک عکاس ممکن است حسرت بخورید که چرا قبل از تخریب ساختمان از آن عکسی به یادگار نگرفتهاید و یا اگر عکسی از آنجا گرفته باشید، ته دلتان احساس خوبی دارید که حداقل عکسی از آن گرفتهاید. در چنین مواردی، یا عکسی از جای خالی آن میگیرید و یا شاید هرگز این کار را نکنید، تا خاطرهی آن ساختمانِ قبل از تخریب را که با عکسی ثبت شده است، همواره برایتان زنده بماند.
مترجمزاده به درختی در حیاط خانهاش دلبسته بود که پس از خشک شدن، آن را بریدهاند؛ اما تنهی خشک درخت را دور نیانداخت و نسوزاند. او آن را نگه میدارد و از آن عکاسی میکند؛ آن را به این طرف و آن طرف میبرد و همانند یک شیء مقدس محترمانه از آن عکس میگیرد. شاید با این کار آرام میشود، و یا خاطرات آن را برای خود زنده نگه میدارد. تنهی پوستکندهی درخت یکبار وسط مزرعهی مرحوم مسعود معصومی در شمال ایران قرار دارد، و در عکسی دیگر پوستهی همان درخت در همان مکان در سال قبلتر عکاسی شده بود. شاید این گذر زمان را برایمان تداعی کند، و یادآوری این نکته که ببین: بالا و پایین زندگی چگونه ما را از درون خالی میکند و ما چگونه پوست میاندازیم و در عین حال پوستمان کلفت میشود. در عکس دیگری، مترجمزاده در حیاط خانهی خود، تنهی درخت را در کنار پوستهی خالی همان درخت عکاسی کرده است. این میتواند همان کنایه از حالات روحی و احساسات ما در زمانهای مختلف باشد.
به دریافت من، درخت در عکسهای مترجمزاده همان شأن و منزلت انسان را دارد. او برای درخت احترامی همچون انسان قائل است. او طبیعت را عاشقانه دوست دارد و به آن احترام میگذارد. سعی میکند باعث تخریب و آسیب آن نشود؛ ولی میبیند که طبیعت جلوی چشمانش در حال تخریب است، و از دست او کار زیادی برنمیآید، مگر تولید همین عکسها. شاید بتواند به این شیوه، توجه همگان را در حفاظت از آن برانگیزد.
عکاسی در اصل قاببندی یا گزینشی از چارچوبی وسیعتر است که ما میبینیم. مترجمزاده قاب مربع را دوست دارد و قاب مربعی که در عکسهایش میبینیم از اهمیت این موضوع حکایت میکند. او چیزهایی را که برایش از اهمیت ویژهای برخوردار است وسط آن قرار میدهد. قاب او چوبی است( نه فلزی و نه پیویسی)، راستی چرا چوب؟ مگر نه آنکه برای ساختن قاب چوبی باید درختی را برید؟ و این به معنی آسیبزدن به طبیعت است. بلی اما قاب پیویسی طبیعت را تخریب نمیکند و محیط زیست را آلوده؟!
در عکسی به نام خودنگاره، میبینیم که مترجمزاده دوربینهایش را روی همان تنهی درخت در دشتی وسیع با افقی تخت و در درون قاب چوبی مربع قرار داده است، و این از دلبستگیهایش حکایت میکند. در تصویر دیگری، او عکس همکاران خود را در گوشهی قاب مربع و در کنار پوستهی درختی جای میدهد که پشت آن نیز گیاهانی سبز قرار دارد. این خودنگاره از دغدغهی دیگر او که همانا تعلیم و فضای آموزشی است، سخن میگوید.
در سالهای شکلگیری این پروژه و در عکاسیِ تمام آثار این مجموعه من در کنار او بودم. در این مدت بهطور مستمر میدیدم که توجه او به مناظر طبیعی و رابطهی در حال تغییر انسان و طبیعت متمرکز است. شاید چیزی شبیه چگونگی رفتار انسان با طبیعت در طول تاریخ، که با پیشرفت تکنولوژی، این رابطه نیز تغییر یافته است. اما در این مسیر هرچه بیشتر به پیش میرویم و به دورهی معاصر نزدیک میشویم این ارتباط کمرنگتر شده و به سوی نابودی طبیعت جهت میگیرد.
در بارهی موفقیت و یا ناکامی آثار معتقدم او تا حدودی موفق عمل کرده است، اما از آنجاییکه عکسهای او عموماً دارای لایههای معنایی مختلفی است، برای درک و شناخت آنها، مخاطب نیاز دارد به گذشتهی کاری هنرمند و آثار قبلی او رجوع کند. کاری که برای مخاطب عام میسر نیست. از این منظر، درک اکثرعکسهای او (بهویژه سادهگرایی بیش از حد آنها) برای مردم کمی سخت و شاید کم ارزش بنماید؛ و برای مخاطب خاص نیز شناخت قبلی از شخصیت کاریِ او و تأمل زمانبر با آثار بطلبد.
در مجموع با نگاهی به پروندهی کاری او با وجود وقفهای ۸ ساله در برگزاری نمایشگاه عکس، از آنجایی که خود را معلم میداند و نه هنرمند و با توجه به مشغلهی کاری در دانشگاه، او بهای سنگینی را برای عکس نگرفتن و برگزار نکردن نمایشگاه عکس به جان خریده است. درحالیکه در این مدت نسبتا طولانی اگر عکاسی میکرد، بهویژه در سفرهای عکاسی دانشجویان، با دوربین خود حضور مییافت، میتوانست الگوی بهتری برای همان امر آموزش باشد.
با اینوصف معتقدم که عکسهای مترجمزاده خیلی شخصی هستند. بهویژه روش تهیهی آنها که چندان باب روز نیست. اما میتواند دارای همان ویژگی باشد که نمایشگاههای قبلی او (بهویژه با موضوع گفتمان فولکس و گفتمان طبیعت) دارا بودند. او کماکان روش عکاسیِ فیلمی خود را ادامه داده و میدهد و از اینکه کارش واپسگرایی و ضد جریان روز عکاسی در ایران تلقی شود واهمهای ندارد. البته توقع خاصی هم ندارد. اصراری ندارد خود را هنرمند روز بنمایاند. در روزهای پایانی نمایشگاه به من گفت: تنها حدود۲۰ یا ۳۰ نفر صریحاً به او گفتهاند که از دیدن عکسها لذت بردهاند و همین مقدار نیز برای او کفایت میکند.